رگ خواب
پایان رگ خواب، چشمان من، یک مرد گنده، خیس اشک بود. بار اولی که فیلم را در جشنواره دیدم، این قدر تاثیر گذار نبود، بار دوم برای همراهی یک دوست، در یک نیمه شب تابستانی، فیلم انگار شکل دیگری بود.
شاید فیلمنامه ی رگ خواب چندان به چشم نیاید. اما همین که شما فیلم را با دقت دنبال میکنید، پایان غیر مرتبطی ندارد، در طول فیلم کم تر سراغ موبایلتان میروید، ، ایراد علت و معلولی در آن نمی بینید، یعنی فیلمنامه ی سر و شکل داری نوشته شده است.
خلاصه ی داستان را در ادامه می آورم و اگر دوست دارید قصه ی فیلم برای شما لو نرود، از این پاراگراف گذر کنید.
یک زن که به تازگی از شوهر معتادش جدا شده، و نمی خواهد پدرش او را شکست خورده ببیند، دست و پا می زند تا برای خودش کسی شود و آن گاه سراغ خانه ی پدری برود. در این راه و در جستجوی کار دلبسته ی مردی می شود، که راه و روش دلبری را برای به دست آوردن زن ها بلد است، و با دست پیدا کردن به مقصود، او را رها می کند. زن دوباره بی پناه است، دست آخر، به گرمخانه ی شهرداری می رود و از آنجا به بیمارستان، و سرانجام فرصت می کند تا در یک ماه پایان زندگی پدر، کنار او باشد.
پایان خطر لو رفتن قصه.
بدون شک طراحی های حمید نعمت الله به درستی این داستان را روایت میکند، و بعضی سکانس ها، ما را یاد این می اندازد که چه قدر جای جذابیت های بصری و میزانسن در سینمای ما خالی است. به یاد بیاوریم سکانس طوفان را.
و اما لیلا حاتمی. لیلا حاتمی را همه برای بازی در این فیلم تحسین کرده اند. هم باور پذیر است، هم زبان بدن خوب و متفاوتی در شرایط مختلف داستان ارایه میکند، یعنی در هر بخش از داستان ما رفتارمندی متناسب با آن شرایط را از او می بینیم که به باور ما کمک می کند. جایی شق و رق و مانند یک زن اشراف زده است، جایی در خود مچاله است، و در قسمت دیگری خموده و شکسته. و همه ی این ها را با تسلطی خوب بر بدن خودش، که از ابزارهای هر بازیگری حرفه است، ارایه می کند.
علاوه بر این لیلا حاتمی، توانسته احساسات متفاوتی را همزمان بازی کند. در این باره کم تر گفته شده است. برای یادآوری، وقتی کامران (کوروش تهامی) و وردستش(اصغر پیران) به محل سکونت مینا ( لیلا حاتمی)، می آیند، و مینا متوجه می شود اشتباه تصور میکرده که کامران امشب مادرش را برای آشنایی می آورد و مهمان عزیزی که وعده داده شده بوده، یک گربه است، در چهره ی لیلا حاتمی می شود، هم زمان، سرخوردگی، ترس، غم، ریشخند کردن خود، و حتا خرده ای امید دید. از این لحظه ها این فیلم کم ندارد.
اما هرچند لیلا حاتمی ستاره بی بدیل فیلم است، در کل رگ خواب هیچ بازی نادرست و سرسری گرفته شده ای ندارد.
کوروش تهامی، خوب، یک دست و استوار بازی میکند. و دیگران هم به همین ترتیب. به یاد بیاوریم، بازی الهام کردا(دوست مینا) لیلا موسوی(صاحبکار کامران)، دختر صندوقدار، و وردست کامران را.
حتا نقش های خیلی کوچک درست کار خود را کرده اند و کارگردان هم طوری آن ها را به کار گرفته که ذوق مخاطب دچار چالش نمی شود. استفاده ی نا به جا از نابازیگران، یا به کار گیری نامناسب بازیگران برای نقش های کوچک، آسیبی است که به خیلی از فیلم های خوب سینمای ایران آسیب زده، و رگ خواب از این صدمه، در امان است.
بار اول این فیلم را در جشنواره ی فجر، در شیراز دیدم، و بار دوم در مجتمع سینمایی چارسوی تهران. و نمی توانم از این بگذرم، که در لحظه ی پایانی فیلم، دست اندرکاران محترم چارسو، در حالی که همه در احساس فیلم و موسیقی پایانی غرق بودند، ناگهان روی ثانیه ی اول تیتراژ، آن را قطع کردند و تماشاگران را شوکه. گویی سطلی آب بر صورت آدمی خواب بپاشند. امیدوارم دیگر با چنین غیر حرفه ای گری ای رو به رو نشوم. تجربه ی ناخوشایندی بود.
به هر روی، اگر برای دیدن یک فیلم متفاوت و روشنفکری به سینما میروید، رگ خواب شما را ناامید می کند. چون مولفه های آشنای سینمای عامه پسند را دارد. قصه، موسیقی، و یک شخصیت محوری زن.
اما اگر می خواهید یک فیلم استاندارد ببینید، و با شخصیت مینا، عاشقی کنید، بترسید، تحقیر شوید، امیدوار باشید و دوستی کنید، و در پایان احتمالا قطره ای اشک بریزید که برای تهذیب نفس هم خوب است، رگ خواب یک پیشنهاد مطمین خواهد بود.
One Comment
خب ، نظر شما چیه؟
از نقدت لذت بردم رفیق عزیزم . کم نیستند زنهای مطلقه ای که تشنه محبت و در جستجوی خوشبختی دست نیافته مجبور به تحمل دردهایی میشن که از بودن خودشون منزجر میشن عدم حمایت های لازم شانس بسیار اندک جهت یافتن همسر آینده مناسب به خاطر انگ طلاق همه از موقعیتی حکایت میکنن که این دسته از زنها رو در روابطی غالباً بی سرانجام قرار میده که سراب بودنش شاید از اول برای خودشون هم آشکاره ولی به اندک امید همین شایدهای امیدوارکننده سر میخورن تو این روابط قمارگونه. فیلم رو امروز دیدم مخصوصا دیالوگ سرکوه لیلا حاتمی با گربه بی آلایش ترین و غمناک ترین دیالوگی بود که تا حالا تو یه فیلم ایرانی دیدم که شاید اون گربه از خیلی از آدما خوشبخت تره.البته خوشبختانه فیلم در سکانس آخر تازه شروع میشه و به قول چاپلین همیشه آخر هرچیز خوب میشه و اگه نشده بدون هنوز آخر اون نرسیده.شاد و پیروز باشی رفیق قدیمی